خاطرات
و من باز از آنجا گذشتم و باز بوی قهوه همه جا پیچیده بود،
کراوات بنفش زیبا هنوز پشت ویترین می درخشید،
کراواتی که هیچ گاه تبدیل به هدیه تولد نشد...
و من باز از آنجا گذشتم،
جایی که موقع انتخاب مسیر بود،
مسیری که ترافیک کمتری داشت...
و من باز از آنجا گذشتم،
جایی که موقع پیاده شدن و خداحافظی بود...
و من باز از آنجا گذشتم،
جایی که من مسیرم را دور می کردم تا...
و من باز از آنجا گذشتم،
جایی که صدای اس.ام.اس مقصد را یادآوری می کرد...
و من باز از کنار تمام صندلی ها،فن ها،پله ها و حتی نگهبان هایی که زمانی باعث خنده ما بودن گذشتم ولی دیگر هیچ چیز رنگ سابق خود را نداشت.
و زندگی هنوز در جریان است و
می دانم به زودی باز هم رنگی تازه به خود خواهد گرفت...
چه زود بود؟!!
چه دیر بود!
پ.ن. من این آهنگ رو همیشه دوست داشتم و حالا بیشتر...
It's just a matter of time I'm sure...
but time takes time and I can't hold on...
So won't you try as hard as you can to put my broken heart together again...